هم سلولی...
روی دست می خوریم...از دستانی که تاب نداشتیم حتی برای یک لحظه...احساس سردی کنند چمدانت را ببند تو از اول فقط تکیه گاه بودی فصل سرد تنهایی شان که پر شد تازه فصل تنهایی تو شروع خواهد شد کاش وقتی پرنده را از همان اول پر می دادی مزرعه به تاراج رفت... تو هم تاراج موری زیر خاک...و ارزوهایت سر به افلاک پا مکوب زمین خیلی وقت است سست و بی دوام گشته بی خیال این عق دیگر نفرت گشته/
نظرات شما عزیزان:
❥.FAR.❤.HAN.❥ + پنج شنبه 20 خرداد 1394
/ 3:7 /